چشمهاش، چشمهاش و چشمهاش ..
- ۰۲/۰۶/۲۱ ، ۱۸:۴۵ ب.ظ
- روزنوشت,
- ۷۴۳ بازدید
محکم به پای باباش چسبیده بود و با صدای بلند سوال میکرد. بابا کجاییم الان؟ تو مترو عزیزم. جا نیست بشینیم ؟ نه پسرم شلوغه دوتا ایستگاه دیگه پیاده میشیم. دیگه سوال نکرد و همونطوری به پای باباش چسبیده بود. چند ثانیه ایی نگاش کردم و خواستم بلند شم تا جامو بهشون بدم که نفر رو به روییم پیش قدم شد و این کارو کرد. آروم رفتن به سمت صندلی، دستش هنوز به پای باباش بود و وقتی نشست روی صندلی خیره شد به جلوش. چشم از چشماش برنمیداشتم و محو تماشاش بودم. ولی چرا؟ چرا خیره شده بودم بهش؟ هیچ صدایی رو نمیشنیدم جز صدای حرف زدن اون کوچولو با باباش. سوال پرسیدنش دوباره شروع شد و بابا با حوصله همه چیز رو براش توضیح میداد. دست فروش ها میومدن و خط نگاهمو قطع میکردن و وقتی دور میشدن باز خیره میشدم بهش. یکیشون از دور صداش میومد؛ چراغ های رقص نور مخصوص چشن ها و مهمونی های شما، با کیفیت و زیبا، حتی قابل استفاده برای اتاق خواب بچه ها.. نزدیک شد و صداش واضح تر شد، رقص نورهای... گوش های پسر تیز شد، بازوی بابارو فشار داد و گفت بابا اینا چیه؟ لامپ عزیزم، نور میده. قشنگه؟ آره پسرم نورهای رنگی میده. دستفروش نزدیک شد و یکیشو داد بهش، پسر لمسش کرد و لبخند زد، گفت بابا چطوری کار میکنه این، بابا دستشو گرفت و گذاشت روی دکمه اش، اینجاست، اینو بزنی روشن میشه. دکمه رو فشار داد و نورهای رنگی کل صورتشو روشن کردن، فضای مترو و صورت همه مسافرا که سکوت کرده بودن و محو تماشای ذوق های پسر بودن هم مثل دونه های الماس میدرخشید ..
چشم هاش شاید نابینا بود، ولی انعکاس رنگ ها توی سیاهی قرنیه اش قشنگترین رقص دنیا بود.. نیم ساعت تمام نگام روی صورت مثل ماهش بود و اشک هام از گونه هام سر میخورد و پایین می افتاد. شاید نه فقط من، تمام مسافرای قطار توی دلشون اشک میریختن و با چشم های بارونی ذوق های روشن پسرک رو نگاه میکردن..
خدایا ! میشه چشم هاشو بهش برگردونی ؟ اون بیشتر از ما آدم ها لایق این چشم هاس ..
درسهایی که از توماس شلبی گرفتم!
- ۰۲/۰۶/۰۸ ، ۱۹:۰۲ ب.ظ
- روزنوشت,
- ۸۳۹ بازدید
پیکی بلایندرز رو تا وسطای فصل پنج دیدم و احتمالا تا چند روز دیگه تمومش کنم. این سریال شاید برخلاف تعریف و تمجیدهای دیگران از نظر من یه شاهکار سینمایی نبود هر چند نمیتونیم از شخصیت پردازیها، دیالوگهای ناب و لوکیشنهای جذابش بگذریم. این سریال کاملا من رو یاد بریکینگ بد و هایزنبرگ بزرگ میندازه و اگر بخوایم از بحث سریال بودن و رنک IMDB و غیره بگذریم تا اینجا درسهای بزرگی برام داشته که دوست دارم با شما به اشتراک بذارمش.
تو این سریال به معنای واقعی طمع آدمیزاد و میلش به پول و قدرت رو درک میکنید! طمعی که با هیچ چیزی سیراب نمیشه و تا لحظهایی که شمارو از بین ببره ادامه داره. در طول سریال تامی شلبی به هر چیزی که میخواست میرسه و زمانی که جایگاه خودش رو تثبیت شده میبینه به دنبال جایگاه بزرگ میگرده.
هیچ بزرگ شدنی خیال راحت و آسوده نمیاره! تامی شلبی به مقام و جایگاهی میرسه که تقریبا تو کل برمینگهام شناخته شدهاش و تو بزرگترین خونه داره زندگی میکنه ولی شبها نه خواب راحت داره و نه زندگی اونجوری که فکر میکرد براش پیش میره و هر چه دارایی و قدرتش بیشتر میشه ترس و نگرانیهاش بیشتر میشه و از تصاحب تخت پادشاهیش بیشتر میترسه!
کسب درآمد با خلاف راه به جایی نمیبره! زورگویی و رسیدن به قدرت از راه خلاف سرانجام قشنگی رو نداره و در نهایت به نابودی اون فرد منتهی میشه! تامی شلبی دوست داشتنی برای مردمش نیست و فقط مخاطبی که سریال رو دنبال میکنه دوست داره خودش رو جی شلبی بذاره! مردم ازش میترسن و تمام احترامی که داره از روی قدرتی هست که با زور به دست آورده!
همه ما طمع کاریم و میل به قدرت داریم! همه مردم و همه مخاطبهای این سریال حداقل یکبار دوست داشتن به جای تامی شلبی و برادراش باشن و به قدرت و هوشی که داره حسادت کردن که این میتونه ترسناک باشه و من رو به این فکر فرو میبره که آدمها اگر تو موقعیتش قرار بگیرن چقدر میتونن خطرناک باشن.
همیشه یه قدرت بزرگتر هست حتی وقتی احساس خدا بودن داری! یک روزی نابود خواهی شد به دست یه قدرت بزرگتر و همیشه تو اوج یه عقابی هست که چندین متر از تو بالاتر پرواز کنه پس به خودت مغرور نشو تا همه چیزت رو از دست ندی..
اگر این سریال رو ندیدید پیشنهاد میکنم شروع به دیدنش کنید و بیشتر از اینکه دلتون بخواد جای تامی شلبی باشید سعی کنید درس بگیرید ازش و این جمله رو از من یه گوشه داشته باشید: هر چیزی که بدان مغروری روزی دور خواهد انداخته شد ..
مسعــودکوثــری هستم
طبیب ، مشاور کسب و کار و تبلیغات ، ایده پرداز
موضوعات
بایگانی
مطالب گذشته
- ۱۴۰۲، سالی که نکو نبود!
- صرفا لب و دهن نباشیم !
- صابر از کنار ما پرکشید ..
- تجریه اشتباه من از مصرف قرص اعصاب!
- نفرین به جنگ !
- چشمهاش، چشمهاش و چشمهاش ..
- درسهایی که از توماس شلبی گرفتم!
- شهریور و نگرانیهای پیش رو ..
- کاش دستم میرسید به خوشحالیش ..
- علاقههای ما از کجا اومدن ؟!
- امان از انسان مذهبی از نوع جاهل !
- کهن الگوها یا آرکتایپ در روانشناسی یونگ
- به بهانه سی و چندمین زادروزم ..
- نسخه جمعی روانشناسان محترم !
- بوسه بر چشم هایت میزنم مادر ...
Mahan گفتــه :
شماچرا دچار ضعف اعصاب شدید؟ مگه ...𝐿𝑎𝑑𝑦 ^^ گفتــه :
عجیبه الان فهمیدم.. 2 سال بعد از ...Mahan گفتــه :
پس راست میگن تواین دنیا از هر یک نفر ۷ تا شبیه اش هست 😊Mahan گفتــه :
اینستا alikowsariii 🤔Mahan گفتــه :
علی کوثری !خیلی شبیه شماست 😳Mahan گفتــه :
مرسی پیج که نگذاشتید شما یک ...Mahan گفتــه :
میشه ادرس پیج دلنوشته هاتون ...Raha گفتــه :
همیشه ۱۵ صفحه کتاب منو یاد شما ...Mona گفتــه :
تنتون سلامت امیدوارم به ...Victorqsb گفتــه :
****** **** ********* *** ***** ...